بندر انزلی، شهرهای گمشده و ماجرای عجیب شوراهای محلی
«شهر گمشده» از جایی آغاز میشود که برای ما آشناست و جایی به پایان میرسد که شبیهتر به ماست. اما در میانه اتفاقاتی میافتد که در قیاس با وضعیت و تجربههای ما، غریب است. بیربطیِ غمانگیز کنش نظریهپردازان و ایدهمندان با شهر واقعی و مناسبات مریضش را خیلیهایمان آزمودهایم. ولی پروای یک شورای محلی در انگلستان از «توسعه» و هجوم گردشگران، برای مایی که در ایران زندگی میکنیم (یعنی جایی که قربانی کردن همهچیز در پای الههی توسعه ستوده میشود) نامفهوم است. در تمام دقایقی از فیلم که زوج معمار در وضعیتی دشوار میان فهم نادرست و محافظهکاری شدید منتخبان شهرهای کوچک ساحلی، مستأصل و آشفته بودند، به این فکر میکردم که این قدرت نهادهای محلی چقدر هم جالب است! فکر کن یکجایی هست که رأی شورای تصمیمگیران شهر با چند تلفن (پیشنهاد یا ارعاب) از بیرون، عوض نمیشود! با هر سطحی از آگاهی و درایت، اجازه دارند انسانِ شهرنشین باشند، نه بردگان هیولای مستغلات و دیوهای صاحب رانت. بدون ترس از درد پیچش گوشهایشان پشت میکروفون میایستند و دقیقاً همان حرف درست یا مزخرفی را میگویند که باور دارند و همان رأیی را میدهند که فکر میکنند صحیح است. عالی نیست؟ آری آنها رأی دادند و یکی از بهترین و جذابترین ایدههایی را که باد برایشان آورده بود – قبل از اجرایی شدن و تأمین سرمایه – زمین زدند. ما تماشاگران مستند که جهان فیلم را از منظر صاحبان آن ایده تماشا میکنیم و فیلمساز اجازه نمیدهد به مردم عادی شهر نزدیک شویم، در دل به کوتهنظری اعضای شورای محلی میخندیم؛ اما دستکم بپذیرید رویکرد کوتهبینانهی آنان بهتر از وضعیت شوراهای محلی ما است که در برابر هر پروژهی بلندپروازانه و عظیمالجثهای، مرعوب و سراسیمه میشوند و هیچ طرح پرسروصدایی را بیتصویب نمیگذارند. روش خوشخدمتی به الههی توسعه را در این میدانند. بی سنجش توان مالی و هزینههای اصلی و جانبی – به قول خودشان – هر پروژه را زخمی میکنند تا سرآخر یک شترگاوپلنگی از آن بیرون آید. بعد هم ذینفعانِ بیصدای شهر میمانند و زیستگاهی رقتانگیز، پر از زخمِ پروژههای ارزیابی نشده و نصفهنیمه و معیوب.
«شهر گمشده» در ستایش ایدهی خوب است و مرثیهای در تنهایی و بیپناهی یک ایدهی خوب. داستان ستیز نهادهای مدنی یک کشور قاعدهمند برای بودن یا نبودن لندمارکی ست که ایدهاش در فرآیندی بیارتباط و دور از والدین واقعی (مردم شهر) شکل گرفته است! سرآخر هم توسط این مادر جایگزین کشته میشود و در جهان ایدهها باقی میماند.
در بندر زادگاه من ماجرایی نقل محافل بود از دو جوانی که سپیدهمان به دریا میزدند تا مسیر طولانی و نفسگیر ساحل انزلی تا کشتیهای روسی لنگرانداخته در خارج از شهر را شنا کنند. گویا ملوانان کشتی از این عمل متهورانه به شعف میآمدند و از سر دوستی، نفری یک بطری دستنخورده برایشان میانداختند. این دو هم بطریها را به پشت میبستند و برمیگشتند تا ساعتی از زمان بریده شوند و در هیچِ جهان بزیند. نمیدانم چرا در طول تماشای «شهر گمشده» به این دو نفر فکر میکردم و تلاش آن زوج آلمانی شبیه کار اینان به نظرم میرسید. بعد خیال کردم اگر قرار باشد انزلی هم لندمارکی درخور حالش داشته باشد، بطری شیشهای غولآسایی به ارتفاع 40 متر، میان آبهای کاسپین خواهد بود! بله، فانتزی دیوانهواری ست که شورای محلی انزلی برنخواهد تافت؛ البته به دلایل دیگری!