مسئلهی تکراری: شهردار چینی؛ خدمت و یا قدرت
مستند شهردار چینی، داستانی فردمحور است که به موضوع تقابل شهردار با ذینفعان و ذینفوذان اشاره دارد. این مستند دو وجه دارد. وجه ظاهری آن بیانگر خدمت است. و شاه بیت آن سخنی از یانگ ژیونگ است: «یک سرباز از یک دانشمند ارزش بالاتری دارد».
گِنگ شهردار داتونگ سربازی پر کار است و از هیچ تلاشی فروگذار نمیکند.«گِنگ» خود و خانوادهاش را وقف ساختن داتونگ میکند. از خواب و خوراک افتاده و سختی را بر خود هموار میکند تا داتونگ تبدیل به شهری فرهنگی گردد. او به دنبال این است که پایههای رشد و توسعهی شهرش را از صنعت به فرهنگ منتقل کند. شهری که به عقیدهی او قابلیت تبدیل به شهری فرهنگی را دارد؛ بنابراین دست به کار میشود. چون فرصت کم است و همکاران او نمی توانند پا به پای او حرکت کرده و توسعهی شهر را با سرعت بالا دنبال کنند لازم است خودش وارد میدان شود، به پروژهها سرکشی و بر پیمانکاران سختگیری و با مردمی که زندگیشان تحتتاثیر تصمیمات او قرار گرفته صحبت کند. او پاسخگوی مراجعهکنندگان است و به مسائل و مشکلات آنان گوش میدهد و آنها را حل و فصل میکند.
شهرداری که میخواهد شهر را برای سرمایهگذاران جذاب کند و در این مسیر هیچ چیز او را از تصمیمش باز نمیدارد. مخالفت مردم، جابجایی اجباری و بیکاری مردم مورد توجهش قرار نمیگیرد؛ زیرا او میخواهد منجی شود. یگانه منجی داتونگ (یکی از آلودهترین شهرهای چین) برای بَدَل کردن آن به شهری جذاب برای گردشگران و توریستها.
وجه دوم اما لایهای زیرین دارد. شهرداری را نشان میدهد که فاقد عقبهی تصمیمسازی است. شهرداری که خودش فکر میکند، تصمیم میگیرد و عمل میکند. دربارهی جابجایی مردم، حق شهری شدن و درس خواندن، ایجاد موزه و تجهیز آن، تنبیه پیمانکار و غیره. نتیجهی این رفتار، تقابلهایی است که ایجاد میشود. دوگانههای انسان-ماشین، فرهنگ-ضدفرهنگ، فقیر-غنی، گذشته-حال، حال-آینده.
تقابل میان انسان و ماشین، تقابل دو تفکر است. شهردار برای نمایاندن چهرهی فرهنگی از شهر به ابزارهای شهرسازیِ بولدوزری متوصل میشود و با تخریب به دنبال ساخت فرهنگ است. یعنی مهمترین عنصر شهری (انسان) را نادیده میگیرد. وضعیت فعلی و آینده در تقابل با هم قرار میگیرند. از نظر شهردار آنچه آینده را در خطر میاندازد به تاخیر افتادن پروژههاست و نه کوچانده شدن مردم. «حال» ناپسند است و آیندهی مد نظر گِنگ پسندیده. او زمانی قلههای پیروزی را میبیند که پیشرفت تخریبها به حدود ۹۰ درصد رسیده است.
تقابل میان ساکنان و مدیران دیگر تقابلی است که به وجود میآید. ساکنان فعلی خودشان را در برزخی میبینند که هیچ حمایتی از طرف مدیریت شهری نمیشوند، آنان در تخریب ضرر میبینند، به دلیل ضررهای ظاهراً قانونی، بیم قانونگریزشدن فرزندان را دارند، ترس از بیخانمان شدن آنان را به تقلا وا میدارد. اما با بیاعتنایی مدیریت شهری و حکومت بهناچار محلهی خود را به مقصدی مبهم ترک میکنند. نگاه شهردار بیشتر حزبی است تا مردمی. او مقامات را میبیند و به مردم توجهی ندارد. اما در نهایت این مقامات هستند که او را کنار میگذارند و مردم به بدرقهاش میآیند.
مستند به پایان میرسد و شهردار از ماشین شهرش که به سمت جامعه آرمانیاش در حرکت بود بیرون رانده میشود، اما میراث او برای این شهر چه بوده است؟ میراث شهرسازیِ کف خیابانی و صرفاً کالبدی گِنگ، بدهی سه میلیارد دلاری شهرداری، توقف پروژه، جابجایی بیش از ۱۴۵۰۰ خانوار و تخریب و غیرقابلسکونت نمودن بخش بزرگی از محدودهی قدیمی شهر است. بهعبارتی نقطهی قوت او (سر باختن در میدان نبرد و عملیات شهرسازانه در جنگ قدرتهای شهری) به نقطهی ضعفش بدل میگردد. او شهرداری است که در هدفگذاری و انتخاب راهبرد خوب عمل نکرد، هر چند بسیار دوید و تلاش کرد. تفکر او اما ادامه دارد و در شهر جدید نیز این مسیر را در پیش گرفته است؛ ۲۵۰ هزار شهروند را جابجا میکند و شهرسازی قهری و اجباری خودش را ادامه میدهد. نگاه قهری او برای شهروند ایرانی امر غریبی نیست. نگاهی آشناست که به دنبال تصمیمات فردی و آرمانشهرهای انفرادی مسئولان، محله و شهر دستخوش تغییرات فراوانی قرار میگیرد. مستند تمام میشود و یک سوال ذهن بیننده را مشغول میکند: به راستی شهر را شهردار میسازد یا …؟